سالها به خاطر عشقی که به زندگیام دارم با همه رفتارها و بدیهایش ساختم. حتی وقتی فهمیدم معتاد شده پا پس نکشیدم و همه تلاشم را برای نجاتش به کار گرفتم اما انگار خودش دلش نمیخواهد از این مصیبت رها شود. حالا هم که بعد از 5 سال زندگی مشترک، قفل خانه را عوض کرده و راهم نمیدهد. 5 سالی از زندگی مشترکم با آرش میگذرد. او پسر خالهام است و از نوجوانی دوستش داشتم. وقتی به خواستگاریام آمد، در ابرها سیر میکردم و تا روز عروسی هر لحظه برای خودم رؤیا میساختم. اما افسوس که این زندگی شیرین فقط چند ماه دوام داشت و خیلی زود مشکلاتمان شروع شد. اوایل فقط بدخلقی بود اما کم کم آرش دیگر آن آدم سابق نبود، نه خرج زندگی را میداد و نه مسئولیتی قبول میکرد. آرامش در زندگی ما معنایی نداشت. چند باری موضوع اختلافاتمان را به خاله و شوهر خالهام گفتم اما آنها توجهی نکردند و گفتند همه زن و مردها ممکن است مشکل داشته باشند. فکرم به هیچ جا نمیرسید. حتی به توصیه مادرم، با کلی خواهش و التماس بچه دار شدم اما هیچ چیزی عوض نشد. با آمدن بچه دیگر نمیتوانستم براحتی حرف از طلاق بزنم. به قول معروف برای حفظ آبرویم باید می وبلاگ شخصی امیرحسین پورابوالقاسم...
ما را در سایت وبلاگ شخصی امیرحسین پورابوالقاسم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : famirporabolghasem4 بازدید : 192 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 0:02